-
پوچی را نمیتوان پوچ دانست!
سهشنبه 29 خردادماه سال 1403 00:18
پوچی را نمیتوان پوچ دانست! شبهنگام بود؛ سرمای شدیدی جواهرده را در خودش پیچیده بود و سوز سرما امان همه را بریده بود. ما سه نفر بودیم و درون یک خانهی روستایی و در کنار آتشی که برافروخته شده بود انتظار میکشیدیم تا سپیدهدم شاهد طلوع خورشید باشیم. پگاهی دیگر فرا رسید و نور و گرمای خورشید وارد جواهرده شد و ما در پناه...
-
درد دارم اما درمانش کو؟!
شنبه 26 خردادماه سال 1403 21:46
درد دارم اما درمانش کو؟! بر مزار خود حاضر شدم تا فاتحهای بخوانم؛ دیدم که یک خانم میانسالی در آنجا نشسته است و زار زار گریه میکند! پرسیدم: کیستی؟ گفت: همسر این مردی هستم که در اینجا برای ابد خفته است. گفتم: تا جایی که من میدانم این مرد همسری نداشته است. گفت: داشته است اما کسی نمیدانست. گفتم: چطور ممکن است که او این...
-
کهکشان بی پایان غم خلق ها
شنبه 21 مردادماه سال 1402 01:28
کهکشان بی پایان غم خلق ها در ویرانه های قلبم به دنبال آبادی می گردم تا شاید در آنجا لختی بیارامم و بیندیشم که چرا خالق جهان مرا اینجا رها کرد و در کهکشان بی پایانش راه نداد! تردید ندارم که او نگهبان من است اما من در دریایی از غصه های خلق در حال غرق شدنم و توان ایستادگی ام به شدت در حال کاهش است. چه کنم نمی دانم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1395 17:10
-
بی تو من تنهاترینم
سهشنبه 13 مهرماه سال 1395 17:28
بی تو من تنهاترینم وقتی هستی که هستی و هستی تو، هستی مرا تضمین می کند اما زمانی که نیستی، هستی من به نیستی می رود و کشتی آرزوهایم به گل می نشیند آنگاه خود را در دخمه های ویران و کشنده می بینم تو سرزمینم هستی و مرا در آغوش خود می گیری اما من ... آیا؟
-
من به قربان زندگی!!!
شنبه 21 آذرماه سال 1394 13:04
من به قربان زندگی !!! نه قربانی می شوم و نه قربانی می کنم کسی را، بلکه در تلاشم تا زندگی ببخشم و زندگی بخشیدن را بیاموزم و بیاموزانم. وقتی قربانی می شوی چیزی نمی فهمی جز فنا شدن را و زمانی که قربانی می کنی فنا کردن را، اما هنگامی که زندگی می بخشی همه چیز را می فهمی هم فداشدن را و هم فدا کردن را. باید آموخت که زندگی...
-
باید گریست!!!
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1394 20:24
باید گریست!!! باید گریست به حال آن کس که نمردن را بهانه ای برای زنده ماندن می داند. باید گریست برای آنانی که راه می روند و چنین می پندارند که زنده اند. باید گریست برای خورندگانی که چون می خورند زنده می دانند خود را. باید گریست در حق کسی که عاشق نیست اما می گوید من زنده ام. باید گریست برای کسانی که رنگ، بو و مزه شعار...
-
سزایمان این بود؟
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1394 20:09
سزایمان این بود؟ در اندیشه وصال تو بودم که ناگهان جرقه ای مهیب در ادراکم رخ داد و مرا با تازیانه های ذهنی مجروح ساخت. درمانگری نیافتم و از همان زمان در اندیشه بهبودی زخم هایم زندگی را بهترین سرگرمی خود ساختم. شاید روزی برسد و ترا در اعماق وجودم بیابم. باید به معمار هستی گفت: دستمریزاد و از او پرسید: آیا سزایمان این...
-
بیهوده بودن چرا؟
جمعه 19 تیرماه سال 1394 13:57
بیهوده بودن چرا؟ در لحظات خاموش زندگی صدایی مهیب سکوتت را می شکند و در اعماق اندیشه ات رهروانی قرار می گیرند که خط و مشی آنها خوشایند تو ست. گرفتاری اما در این اندیشه سراسر شور و نشاط سیر می کنی و امید آن داری که اینها که شاهدش هستی خواب نباشد اما ناگهان صدای دلخراش دیگری ترا به خود می خواند و هرآنچه در گرفتاریهایت...
-
سوگنامه سالی که می گذرد
جمعه 15 اسفندماه سال 1393 14:22
سوگنامه سالی که می گذرد و باز در غم از دست دادن سالی دیگر به سوگ نشسته ایم و در انتظاریم تا ببینیم که سال جدید با سرنوشت ما چه می کند. باز دوری و باز نرسیدنها... دوستان از هم غافلند و بار دوریها کمرها را می شکند و این صدای شکستنها است که بگوش می رسد. پیمان ها شکسته می شود و باز هم صحبت از شکستن است. بیاد آن بزرگ مرد...
-
دست در دست هم دهیم به مهر، محرم و نامحرم...!
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1393 21:07
دست در دست هم دهیم به مهر، محرم و نامحرم...! سالها گفتند و گفتیم که دست در دست هم دهیم به مهر، میهن خویش را کنیم آباد؛ اما غافل بودیم که عده ای در همه این سالها بر سر این مسئله که آیا با کسی که می خواهند دست در دست هم دهند محرم هستند یا نه شبهه دارند. راستی چگونه می شود این محرم بودن ها و نامحرم بودن ها را تشخیس داد؟...
-
تو را برای تو دوست دارم
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 11:54
تو را برای تو دوست دارم پدرها و مادرهای عزیز و گرامی؛ لطفا به فرزندان خود بیاموزید تا همدیگر را تنها برای خود واقعی شان دوست داشته باشند. نه برای منافع مادی و... . وقتی پسری به دختری و یا دختری به پسری می گوید دوستت دارم باید برای دوست داشتن فقط به او توجه کند نه منافع مادی او. و البته هر کسی برای دوست داشتن آورده ای...
-
تفنگ های پر و مغزهای خالی
جمعه 19 خردادماه سال 1391 11:20
======================= ========================= ========================= ========================= ========================= ========================= ========================= ========================= تفنگ های پر و مغزهای خالی تفنگ های پر برای شلیک به مغزهای پر ساخته شده اند و مغزهای خالی برای پر کردن این تفنگ...
-
یافته ها و باخته ها!
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 15:28
یافته ها و باخته ها! یافته هایت را با باخته هایت مقایسه کن، اگر خدا را یافته ای، هر چه باخته ای مهم نیست.
-
آواز زمان را می شنویم هر روز
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 08:33
آواز زمان را می شنویم هر روز آواز زمان را می شنویم هر روز که می گوید: دوستی کنید و رخت دشمنی ها را از تن برکنید تا بوی خوش انسانیت بر تمام دنیا گسترش یابد. پس ای انسانهایی که از روی ناچاری و در زیر فشار سختی های زندگی خشمگین می شوید و بر هم می تازید، عشق بورزید و از کینه توزی و بدخیالی ها دست بکشید. دوست باشید و دوستی...
-
ویلچر!!!
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 00:32
ویلچر!!! به دنبال چیزی می گشت: گفتم: چه می خواهی؟ گفت: ویلچر! گفتم: برای چه می خواهی؟ گفت: می خواهم خود را حمل کنم! گفتم: تو که هستی؟ گفت: مغز یک انسان معیوب! گفتم: به کجا می خواهی بروی؟ گفت: راهم را گم کرده ام! گفتم: که تو را می برد؟ گفت: ویلچر!!!
-
عوض نشویم تعویض می شویم!
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 09:32
عوض نشویم تعویض می شویم! روستایی دور از دسترس آلاینده های شهری، فردی بزرگ تر از یک شهر در آن زندگی می کند و از او می پرسم: برای چه؟ می گوید: تصمیم بگیریم که استاد تغییر باشیم نه قربانی تقدیر! چون اگر در بازی زندگی عوض نشویم تعویض می شویم!
-
عقل بهتر است یا عشق؟
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 01:52
عقل بهتر است یا عشق؟ Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 از من پرسید: عقل بهتر است یا عشق؟ گفتم: عقلی که عاشق باشد و عشقی که عاقل باشد. وقتی عقل، عاشق و عشق، عاقل باشد دیگر نمی توان پرسید عقل بهتر است یا عشق؟ به وقتش عقل از عشق و عشق از عقل پشتیبانی خواهد کرد!!! هم آنهایی که به عقل...
-
مجالی برای خشک شدن رخت های دلتنگی!
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 17:22
مجالی برای خشک شدن رخت های دلتنگی! سال نو را بدون او آغاز کردیم و دیروز دوستان دور هم جمع شده بودیم و از او خاطراتی را به زبان می آوردیم. هر کسی خاطره ای از او می گفت و من این خاطره را بر زبان آوردم. روزهای آخر عمرش پیامکی برایم فرستاده بود: این روزها آب و هوای دلم آنقدر بارانی است که رخت های دلتنگیم را فرصتی برای خشک...
-
مترسک و گندم!!!
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 19:36
مترسک و گندم!!! آیا تاکنون شاهد سخن گفتن مترسک و گندم بوده اید؟! تعجب نکنید و به این گفتگو توجه کنید: مترسک گفت: ای گندم تو گواه باش که اربابان مرا برای ترساندن آفریدند اما من عاشق پرندگانی بودم که از ترس من از گرسنگی مردند و نمی دانم خداوند مرا مجازات خواهد کرد یا اربابان را؟ گندم گفت: هیچ کدامتان را ، تو و اربابان...
-
شیر، شیرِ و سگ هم سگ!!!
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 18:04
شیر، شیرِ و سگ هم سگ!!! امروز با صدای زنگ او از خواب بیدار شدم و بدون سلام و احوال پرسی گفت: سرباز پیر خوابیدی؟ گفتم: فرمانده پیر مثل اینکه ساعت پنج صبحه ها!!! گفت: برای ما که شب و روز و صبح و این حرفها نداره! ما قاچاقی زنده ایم و همینکه چند صباحی تو این دنیا هستیم و نمیندازنمون بیرون خدا رو شکر می کنیم. و ادامه داد:...
-
دیروز، امروز و فردا را...!!!
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 12:35
دیروز، امروز و فردا را...!!! دیروز پشت چراغ قرمز چهار راهی در تهران متوقف شده بودم، حاجی فیروز داشت با نواختن دایره زنگی خود آمدن بهار را مژده می داد و از مردم عیدانه می گرفت و زنی هم با گلهایی که در دستان خود داشت مشغول گل فروشی بود. در میان آنها پسرک فال فروشی هم بود که با آرامش برگه های فال را به سرنشینان اتومبیل...
-
نوروز 1391 بر شما خجسته باد
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 19:37
نوروز 1391 بر شما خجسته باد می خواهم برای نوروز بنویسم اما در روزهای ابتدای سال کسی حال خواندن متن های بلند را ندارد و به همین دلیل کوتاه می نویسم: سال یکهزار و سیصد و نود و یک که سال تولید ملی و حمایت و پشتیبانی از کار و سرمایه داخلی و ایرانی است بر همه شما خجسته باد.
-
پرتگاه را به خاطر بسپار!
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 17:45
پرتگاه را به خاطر بسپار! خیلی ناراحت و عصبانی بودی. به همه ناسزا می گفتی حتی به ...! گفتم: چه شده؟ گفتی: از دست همه عصبانیم! گفتم: چرا؟ گفتی: هیچکس قدر مرا نمی داند! گفتم: خودت قدر خویش را می دانی؟ گفتی: بیش از این ناراحتم نکن گفتم: باید بدانم که چه اتفاقی افتاده گفتی: بر لبه پرتگاه قرار گرفته ام، چیزی نمانده تا سقوط...
-
پیامک بارانی!
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 14:41
پیامک بارانی! دیروز در تنهایی خود مشغول مطالعه بودم که ناگهان پیامکی از طرف دوستی به من رسید: هوا ابری بود و باران به شدت می بارید، کودک به آرامی گفت: خدایا گریه نکن، همه چیز درست می شه!
-
تنفر زیباتر است یا دوست داشتن؟
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 14:33
تنفر زیباتر است یا دوست داشتن؟ یکی از دوستان مدتی است که نزد من می آید و در باره فردی که از من متنفر است به من هشدار می دهد. دیروز به من می گفت: بالاخره نمی خواهی کاری بکنی؟ گفتم: چه کنم؟ گفت: چاره ای بیندیش گفتم: من برای متنفر بودن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم زیرا من گرفتار دوست داشتن کسانی هستم که مرا دوست...
-
دمی هم به ستاره بیندیش!
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 10:47
دمی هم به ستاره بیندیش! پیری فرزانه از کوچه ای عبور می کرد و اذکاری بر لب جاری می نمود. فردی را دید که به شدت در حال گریستن است. از او پرسید: برای چه گریه می کنی؟ او گفت: شب شد و خورشید رفت و من در فراق خورشید می گریم پیر گفت: اگر تمام شب را برای از دست دادن خورشید اشک بریزی لذت دیدن ستاره ها را هم از دست می دهی
-
بادبادک رقصان و خندان!
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 10:52
بادبادک رقصان و خندان! تا حالا به بادبادک تو آسمون نگاه کردی؟ می دونی که نکته جالب توجه این نگاه چیه؟ بادبادک می دونه که زندگیش به یه نخ نازک بنده و باز هم تو آسمون می رقصه و می خنده! می دونی برای کی و واسه چی؟
-
چرا اینقدر جارو می کنی؟
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 10:56
چرا اینقدر جارو می کنی؟ از این موش پرسیدم: چند روزی است که می بینم مدام در حال جارو کردن هستی، چرا؟ گفت: کسی به خانه ام سری نمی زند، آنقدر جارو می کنم تا یکی مثل تو پیدا شود و لا اقل برای پاسخ به حس کنجکاویش هم که شده به من سری بزند. گفتم: چرا؟ گفت: آخه دلم خیلی برای آدما تنگ شده گفتم: چرا؟ گفت: می خواهم واقعیت هایی...
-
این، مشکل توست!!!
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 12:42
این دیگه، مشکل توست!!! مدتهاست فکر می کنم که چرا همه به هم می گویند: این دیگه مشکل توست. بخوانید: موشی در خانه صاحب مزرعه تله موشی دید! به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد! ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید! از مرغ برایش سوپی درست کردند! گوسفند را برای عیادت کننده گان سر...