-
اندرونم خواسته ایست که نمی دانم چیست!
جمعه 24 تیرماه سال 1390 18:58
اندرونم خواسته ایست که نمی دانم چیست! ================== گفتی: من لیاقتش را نداشتم چرا مرا به این بالا راه دادی؟ گفتم: تو لایق تر از منی ولی چون پایین بودی... گفتی: چه دلیلی بر لیاقت من وجود دارد؟ گفتم: تو خود دلیل خودی گفتی: چرا همیشه طوری حرف می زنی که درک نمی کنم گفتم: باید بخواهی که بفهمی گفتی: من می خواهم گفتم:...
-
صبح پنجره را به روی دنیا باز کردم
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 19:53
صبح پنجره را به روی دنیا باز کردم ============================ صبح پنجره را به روی دنیا باز کردم و تو را دیدم. از من پرسیدی: تویی؟ گفتم: بله خودم هستم. گفتی: قصد داری به بیرون بیایی؟ گفتم: نه گفتی: چرا؟ گفتم: بیرون هستم گفتی: بیرون هستی؟ گفتم: آری بیرون از هر چیزی که فکر کنی گفتی: من چیزی دریافت نکردم گفتم: تا بعد...
-
تبریک به آنانی که پدر و مرد شده اند!
شنبه 28 خردادماه سال 1390 11:12
تبریک به آنانی که پدر و مرد شده اند! ======================================== گفتی: روز پدر و روز مرد بر تو مبارک باد. گفتم: من نه پدر شده ام و نه مرد. گفتی: مگر می شود؟ درست است که پدر نشده ای ولی مرد که شده ای؟ گفتم: مشکل ما این است که معنای واقعی پدر شدن و مرد شدن را نمی دانیم؛ اگر پدر شدن و مرد شدن این است که همه...
-
بگذار و بگذر!
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 11:07
بگذار و بگذر! ========== در یکی از روزهای زندگی فردی به مهربانی وصف ناشدنی با من آشنا شد. به او گفتم: مهربانی تو تا کی دوام خواهد داشت؟ گفت؟ من مهربان ترم یا تو؟ گفتم: پرسشم بی پاسخ مانده. گفت: و همچنین پرسش من نیز. گفتم: نخست من پرسیدم. گفت: تا پاسخم را ندهی پاسخ نخواهم داد. گفتم: بگذار و بگذر.
-
پرسیدی لذت چیست؟
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 01:54
پرسیدی لذت چیست؟ ============ پرسیدی لذت چیست؟ گفتم: ماه و خورشید هر دو دیده می شوند یکی روز و دیگری در شب. گفتی: ماه از خود نوری ندارد ولی نور خورشید متعلق به خودش است. گفتم: آیا تو ماه را نمی بینی؟ گفتی: می بینم اما خورشید درخشان تر است. گفتم: تا کنون برایت پیش آمده که در شبی تاریک با نور ماه راهپیمایی کنی؟ گفتی:...
-
زِ؛ مثل زنبور!
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 01:52
ز؛ مثل زنبور! ========= ز؛ مثل زنبور! هفته گذشته به شمال کشور رفته بودیم، به مازندران. بوی شکوفه های درختان مرکبات تمام فضا را اشغال کرده بود. زنبورها به تکاپو افتاده بودند. ما برای دیدن یکی از دوستان از میان باغ های مرکبات در حال عبور بودیم که نا گهان زنبورها به جمع دوستان حمله کردند. شاید باور کردنش برای شما کمی...
-
ما همه شیریم!
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 00:06
ما همه شیریم! ما همه شیریم شیران علم حمله مان از باد باشد دم بدم === حمله مان پیدا و نا پیداست باد جان فدای آنکه نا پیداست باد
-
زلزله شدید خرداد ماه و آیا ما آماده هستیم؟
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 11:20
زلزله شدید خرداد ماه و آیا ما آماده هستیم؟ ====================== با واژه زلزله آشنا هستید مگر نه؟ وقتی همه چیز می لرزد و ثبات معنای خود را ازدست می دهد. در آن لحظه همه به دنبال جایی می گردند که ثبات داشته باشد تا با اتصال به آن به خود ثبات دهند. در هنگام زلزله چه چیزی می تواند ثبات داشته باشد؟ چرا خرداد ماه؟ مگر همه...
-
می مانی یا می روی؟
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 02:29
می مانی یا می روی؟ ======================= چه زیباست رفتن و نماندن در جایی که می دانی کسی دوستت ندارد. و چه زیباست ماندن در جایی که دوستت دارند. برای رفتن تنها یک تصمیم کافی ست. اما برای ماندن باید یک عمر صبر و سکوت داشته باشی. فرمودید صبر و سکوت ندارید؟ پس برای چه مانده ای؟ تو اکنون باید رفته باشی!...
-
شعور یک کارگر افغانی!
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 00:48
شعور یک کارگر افغانی! یکی از دوستان که مدتی در کار ساخت و ساز ساختمان فعال بود، برایم تعریف می کرد: در یکی از خیابانهای تهران، یک ساختمان قدیمی را تحویل گرفتم تا پس از تخریب، بنای جدید چند طبقه بجای آن بسازم. گروه تخریب را در محل ساختمان مستقر کردم و بر اساس اصول، عملیات تخریب ساختمان آغاز شد. در یکی از قسمتهای...
-
سیزده نحس نیست، پیرایشی باید!
جمعه 12 فروردینماه سال 1390 19:34
سیزده نحس نیست، پیرایشی باید! =============================== بالاخره عید نوروز آمد و روزهای تعطیل به پایان رسید. همه به یاد داریم که چند ماه پیش می گفتیم عید بیاید یا عید کی می آید؟ اما امروز می بینیم که عید آمد و به سیزدهم فروردین هم رسیدیم. فردا سیزده بدر است و ایرانیها در این روز مراسم ویژه ای برگزار می کنند....
-
جای شما خودیها واقعا خالی بود
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 17:44
جای شما خودیها واقعا خالی بود امروز روز خوبی بود، حتما دوست دارید بدونید که چرا؟ یکی از دوستان مخترع پس از ۲۱ ماه تحقیق و پژوهش به نتیجه ای که می خواست رسید. ساعت ۵ صبح به من زنگ زد و با داد و فریاد می گفت : دیدی گفتم بالاخره بهش می رسم. اولش فکر کردم اتفاقی افتاده و می خواد خبر بدی به من بده چون خواب آلود بودم ولی...
-
چیزی که عوض دارد گله ندارد!
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 17:55
چیزی که عوض دارد گله ندارد! ============================ دیشب از من پرسیدی معنای حرفت چه بود؟ گفتم: توجه، دقت و حرکت. گفتی: عادت داری مبهم حرف بزنی؟ گفتم: تو عادت کرده ای که مبهم بشنوی؟ گفتی: لجبازی را خوب بلدی. گفتم: لجبازی؟ شنیده ای که می گویند قند پارسی؟ گفتی: اینها را که دیگر می دانم. گفتم: ایرانیان در گذشته کوتاه...
-
نوشتن در باره تو چه دشوار است
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 19:06
نوشتن در باره تو چه دشوار است گفتی: در باره من هم بنویس. گفتم: در باره تو نوشتن کار دشواری است و از من بر نمی آید. گفتی: تو می توانی بنویس. گفتم: نمی توانم، دشوار است. گفتی: چرا ؟ گفتم: عظمت و بزرگی تو و امثال تو توان نوشتن را از من می گیرد. گفتی: کمی واضحتر حرف بزن. گفتم: روزی برای تماشای نمایشگاهی که به مناسبت...
-
ما هم شوخی کردیم، شما جدی نگیرید!
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1390 01:30
ما هم شوخی کردیم، شما جدی نگیرید! امسال مردم را خوشحال می بینم. نمی دانم شما هم متوجه این موضوع شده اید یا نه. باید به آینده امیدوار بود و برای خوشبختی نقشه کشید. باید گره کارهای مردم را باز کرد و بخصوص گره هایی که به دست خود آدم باز می شود. من قصد دارم این کار را هر چه زودتر انجام دهم. چند اقدام مثبت هم انجام داده...
-
چون مُخلد نیست این زندان ز زندان غم مخور
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1390 23:54
چون مُخلد نیست این زندان ز زندان غم مخور ================= گفتی: رفتارت مانند مسافران است. گفتم : مگر تو مسافر نیستی؟ گفتی: من مسافری هستم که قصد اقامت دارم. گفتم: مگر این موضوع در اختیار تو نهاده شده ؟ گفتی: من اینطور می خواهم. گفتم: آداب مسافرت و آداب اقامت کمی با هم تفاوت دارد. خوب نیست که وقتی می دانی مسافری رفتار...
-
من خیال ماندن دارم!
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1390 00:52
من خیال ماندن دارم! داری بر پاست و زمزمه هایی شنیده می شود که باید رفت. نام منصور دوباره بر زبان مردم شهر جاری است. جانفشانی راه و رسم باقی ماندن شده است. بدرودها از دور و نزدیک بگوش می رسند. من خیال ماندن دارم. من می مانم. خواهم ماند.
-
من در بارانم اما آفتاب را جستجو می کنم
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1390 00:38
من در بارانم اما آفتاب را جستجو می کنم ======================================== پس از سالها سکوت و تنهایی، تو را یافتم و در کوچه پس کوچه های وجودم فریاد زدم: یافتم یافتم. اما کسی جز من فریادم را نشنید و اگر هم کسی می شنید برایش مفهومی نداشت. یافتن تو چه اهمیتی برای دیگران می تواند داشته باشد؟ جز آنکه مرا مورد تمسخر و...
-
درخت دوستی بنشان، در این نوسال
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 21:17
درخت دوستی بنشان، در این نوسال ====================== سالی دیگر آمد و برای ما ارمغانی سترگ بهمراه آورد. شاید ارمغان من و تو کمی با هم تفاوت داشته باشد. برای من ارمغان دوستی، بهبودی و شاد زیستن آورده است. برای تو نمی دانم. برخی از کسان از همین حالا خود را برای کینه توزیها و دشمنی با همنوعان خود آماده می کنند و برخی...
-
روزی شاد و شادی بخش
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 11:48
روزی شاد و شادی بخش امروز روزی شاد و شادی بخش بود. کلاسها به اتمام رسیدند و بذرها به نتیجه در آمدند و ما سرخوشیم از اینکه همه آنانی که در این کلاسها شرکت داشتند درسشان را یاد گرفتند و بزودی به صحنه عمل و اجرا خواهند آمد. آنان یاد گرفتند که چگونه طراح باشند و به اجرا برسانند. یاد گرفتند که میزان توجه یعنی چه و ما...
-
حکومت ها،دولت ها،مردم و میهن
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 10:38
حکومت ها،دولت ها،مردم و میهن ================================== یادم می آید پیشاهنگ بودیم. بچه ها با لباس های متحدالشکل و با همبستگی فعالیت های جمعی به اقتضای سن و سالمان داشتیم. شعار ما: کوشش کن و منش ما: به دیگران کمک کن، بود. کوشش برای فهمیدن و سپس انجام دادن آنچه را که می فهمیدیم. به دیگران هم کمک می کردیم. آموزش...
-
چهار فصل بهاری
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 00:22
چهار فصل بهاری ادامه متن
-
سوگ سینا چهل روزه شد
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 10:06
سوگ سینا چهل روزه شد دوری از سینای عزیز چهل روزه شد. تحمل دوری از او آنهم چهل روز برای هر که دشوار نباشد برای پدر و مادرش رنج آور است. هر که بیشتر سینا را درک کرده باشد بهتر می داند که من اکنون در باره چه کسی می نویسم. او پسر خارق العاده ای بود.احساس و درک زایدالوصفی داشت.قبل از اینکه تو او را درک کنی او تو را درک می...
-
پرسش هایت مرا به یاد پاسخ هایم ...!
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 00:36
پرسش هایت مرا به یاد پاسخ هایم ...! پرسش هایت یکی پس از دیگری فرا می رسد. با خود عهد کرده بودم، تنها پاسخگوی کسانی باشم که استحقاق شنیدن را دارند. نوشتن پاسخ برای تو تغییری را ایجاد نمی کند. تو خود گم شده ای و گمان می کنی که گم شده ای داری. وقتی انسان نمی تواند خودی باشد که هست به نقاب پناه می آورد و چه جالب است که...
-
نمی دانیم امروز عید است یا خیر؟!
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 12:19
نمی دانیم امروز عید است یا خیر؟! امروز را همه به هم تبریک می گویند، می پرسیم چرا؟ می گویند عید است. چرا عید است، مگر در این روز چه اتفاقی افتاده که امروز عید ماست؟ می گویند میلاد آخرین پیامبر خدا (ص) و یکی از امامان معصوم (ع) و موسس مذهب شیعه است. باید به تفکر بنشینیم که آیا این دو اتفاق در این روز برای ما آنقدرها...
-
امروز را به این بسنده می کنم فردا را نمی دانم!
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 12:26
امروز را به این بسنده می کنم فردا را نمی دانم! با بی توجهی به امور پست به ارزش خود بیفزایید حضرت علی علیه السلام با بی توجهی به امور پست به ارزش خود بیفزایید حضرت علی علیه السلام با بی توجهی به امور پست به ارزش خود بیفزایید حضرت علی علیه السلام با بی توجهی به امور پست به ارزش خود بیفزایید حضرت علی علیه السلام با بی...
-
در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 02:51
در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست ======================== شنیده ام زاو که می گفت: ما را شکایتی زتو گر هست هم به توست در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست گفت: در باره او چی فکر می کنی؟ گفتم: ای کاش او در کنارم بود و من این حرفها را در باره او می گفتم: انسانی فرّار!!! شاید بگویی: فرّار از چه؟ خواهم گفت: فرّار از هر چه غیر...
-
چرا صبر و چرا سکوت؟!
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 12:55
چرا صبر و چرا سکوت؟! وقتی توانمندی و وقتی ناتوانی و وقتی نمی دانی توانمندی یا ناتوانی، کمی صبر کن و سکوت را دستمایه فهم خود قرار بده و تردیدی نداشته باش که از دل صبر و از اعماق سکوت تو، نقشی به بلندای ارزشهای انسانی ظهور و ثبوت خواهد یافت. گفتی: مگر من توانمند نیستم پس چرا صبر و چرا سکوت پیشه کنم؟ گفتم: مشکل اینجاست...
-
و مهشید، مشتی نمونه از خروار است!
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 01:22
و مهشید، مشتی نمونه از خروار است! مهشید، دختری زیبا، باهوش و مهربان. دیروز برای نخستین بار او را دیدم. دیدی نافذ داشت و حرف های مخاطب را با زیرکی گوش می داد و تلاش می کرد تا با دقت پاسخ هر سوالی را بدهد. با آنکه کلاس اول دبستان است ولی از هم سن و سالی های خود بیشتر می فهمد. او از زمان خود جلوتر است. در عین شادمانی از...
-
زخم بجای درک!
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 00:48
زخم بجای درک! گفتی: شما انسان تنهایی هستید دارید خودتونو گول میزنید. گفتم : از کجا می دانی که من تنها هستم و چطور با قاطعیت می گویی که دارید خودتونو گول می زنید؟ گفتی: از نوشته هایتان معلوم است. گفتم: نوشته های من بوی تنهایی می دهد؟ گفتی؟ نمی دهد؟ گفتم: در محل زندگی شما پاسخ پرسش را با پرسش می دهند؟ گفتی: من اینطور...