پوچی را نمی‌توان پوچ دانست!

درمان احساس پوچی ناشی از افسردگی - ذهن آرا

پوچی را نمی‌توان پوچ دانست! 

شب‌هنگام بود؛ سرمای شدیدی جواهرده را در خودش پیچیده بود و سوز سرما امان همه را بریده بود.

ما سه نفر بودیم و درون یک خانه‌ی روستایی و در کنار آتشی که برافروخته شده بود انتظار می‌کشیدیم تا سپیده‌دم شاهد طلوع خورشید باشیم.

پگاهی دیگر فرا رسید و نور و گرمای خورشید وارد جواهرده شد و ما در پناه خورشید وارد حیات آن خانه‌ی روستایی شدیم.

گرگی را دیدم که از دور ما را نگاه می‌کرد و انگار می‌خواست چیزی به ما بگوید.

ما مسلح بودیم و به همین خاطر نمی‌ترسیدیم.

  یکی از همراهان به سمت گرگ رفت و وقتی نزدیک شد فریاد کشید:

آهای؛ بیایید اینجا..

ما رفتیم و دیدیم که یک گرگ دیگر زخمی شده و در گوشه‌ای افتاده است.

مشغول رسیدگی به او شدیم..