چیزی می خواهی بگویی؟
دیروز به عیادت یکی از هم سنگرهای دوران دفاع مقدس که اکنون از جانبازان پرافتخار میهن است رفتیم.
روزگار خیلی سخت و طاقت فرسایی را سپری می کند و دیدن وضعیت بد او خیلی برای من و همراهانم دشوار بود.
در ذهنم این موضوع را مرور می کردم که چقدر سخت است این درد و فشار را تحمل کردن، که ناگهان دیدم نگاه او به چشمانم دوخته شده و به نظر می رسد که می خواهد چیزی به من بگوید.
گفتم:
چیزی می خواهی بگویی؟
گفت:
بگویم؟
گفتم:
بگو
گفت:
یقین دارم روزی پروانه می شویم، بگذار روزگار هر چه می خواهد پیله کند!!!