تویی که مرا می بینی!

تویی که مرا می بینی!

سر از پا نمی شناخت وقتی خبر مرگ کسی بگوشش می رسید و با خود می گفت:

خدایا من چگونه می توانم این خواسته را از تو طلب کنم که همه در سلامتی باشند و مرگ کسی فرا نرسد؟!

من نمی توانم بدون مرگ دیگران زندگی کنم!

اگر کسی نمیرد من چه خاکی باید بر سر خود بریزم؟!

و من این حرفها را که با صدای بلند می گفت از او می شنیدم و حیرت سراسر وجودم را گرفته بود!

از او پرسیدم:

تو چه منفعتی از مرگ انسانها می بری؟!

گفت:

من مرده شورم!!!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد