چون مُخلد نیست این زندان ز زندان غم مخور
=================
گفتی:
رفتارت مانند مسافران است.
گفتم :
مگر تو مسافر نیستی؟
گفتی:
من مسافری هستم که قصد اقامت دارم.
گفتم:
مگر این موضوع در اختیار تو نهاده شده ؟
گفتی:
من اینطور می خواهم.
گفتم:
آداب مسافرت و آداب اقامت کمی با هم تفاوت دارد.
خوب نیست که وقتی می دانی مسافری رفتار کسی را داشته باشی که می خواهد اقامت کند.
گفتی:
مسافرت خسته کننده است، دیر زمانی نبود که از عالمی دیگر وارد عالم رحم مادر شدیم و بعد از نه ماه ما را به این دنیا آورده اند و دیری نمی پاید که باید از این دنیا نیز سفر کنیم.
خسته شدم از این همه جابجایی.
گفتم:
اگر قرارگاهت را ثابت نگه داری خستگی بر تنت نمی ماند!
گفتی این حرف یعنی چه؟
گفتم:
خالق ما قرارگاه ماست و اگر او را در وجود خود داشته باشیم و همواره توجه ما به او باشد مسافرت راحت تر از آن چیزی است که بتوانی فکرش را بکنی.
گفتی:
خیلی سخت است.
گفتم:
آداب زندان را می دانی چیست؟
گفتی:
من که تا بحال زندان نرفته ام از کجا بدانم؟
گفتم:
پس چرا رسول خدا گفته است که دنیا زندان ایمانداران و بهشت افراد بی ایمان است؟
گفتی:
اینجا زندان است؟ پس بی مورد نیست که به من سخت می گذرد!
گفتم:
از این سخنت می فهمم که ایمانداری.
و تو آیا شنیده ای که یکی از شاعران پارسی گو در این باره چه گفته است؟
گفتی:
دوست دارم بدانم.
گفتم:
گرچه دنیا را نبی زندان مومن خوانده است
چون مُخلد نیست این زندان ز زندان غم مخور
(مخلد=همیشگی)