من در بارانم اما آفتاب را جستجو می کنم

 

من در بارانم اما آفتاب را جستجو می کنم

========================================

پس از سالها سکوت و تنهایی، تو را یافتم و در کوچه پس کوچه های وجودم فریاد زدم: 

یافتم یافتم. 

اما کسی جز من فریادم را نشنید و اگر هم کسی می شنید برایش مفهومی نداشت. 

یافتن تو چه اهمیتی برای دیگران می تواند داشته باشد؟ 

جز آنکه مرا مورد تمسخر و آزار قرار بدهند که هم اکنون نیز چنین است! 

نمی دانم چرا این یافتن برایم بیش از همه چیزهایی که دارم با ارزش تر است؟ 

می خواستی بدانی اما من نیز هنوز آن را ندانستم و از ژرفای کالبد روحانی ام استخراج نکردم. 

قول دادم هر زمان که به کشف موضوع رسیدم ترا نیز باخبر سازم. 

می سازم. 

من ابرهای درنده و بی رحم خیال بارانی ام را کنار زدم تا آفتاب وجودت بر من بتابد. 

تو بر من خرده گرفتی و پرسیدی: 

باران بهتر نبود؟ 

گفتم: 

بود اما و قتی ترا نمی بینم دلم می گیرد. 

گفتی: 

در خشکی آفتاب، خواهی سوخت. 

گفتم: 

می سوزم اما وقتی ترا می بینم چه غمی دارم از سوختن. 

گفتی: 

باران ببارد بهتر است و همین بس که می دانی من در پشت ابرها انتظار ترا می کشم. 

گفتم: 

ابرها بارانی اند و تو آفتابی. 

مگر نمی دانی زمانی که هوا آفتابی است مردم می گویند هوا خوب است و وقتی هوا بارانی است، می گویند هوا خراب است؟  

من هم از این جماعتم. 

و تو به اندیشه ای ژرف ...!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
نیلوفرانه جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 21:16

من اما باران را با افتاب اشتی می دهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد