در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست
========================
شنیده ام زاو که می گفت:
ما را شکایتی زتو گر هست هم به توست
در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست
گفت:
در باره او چی فکر می کنی؟
گفتم:
ای کاش او در کنارم بود و من این حرفها را در باره او می گفتم:
انسانی فرّار!!!
شاید بگویی:
فرّار از چه؟
خواهم گفت:
فرّار از هر چه غیر خود می تواند باشد.
حتی از خود، از خودی که از خودش نباشد.
او ساعت ها درونش را می کاود تا بلکه غیر خودی بیابد و از آن فرار کند.
تعریفی که او از خود دارد کمی عجیب است.
عجیب تر از آنچه بتوانی تصورش را در ذهن خود قرار دهی.
همان ابتدای آشناییمان ملتفت احساسات و ادراک اینچنینیش شدم.
گمان می کرد خیلی ساده است و گاهی هم احساس پیچیدگی به او دست می داد.
او غافل است از اینکه ما - که او هم جزئی از ما بشمار می آید،- گاهی ساده و گاهی هم پیچیده هستیم.
رازآلودگی شخصیت او زمانی آشکارتر می شود که او را به صبر و سکوت دعوت کنی.
می خواهی او را شکنجه کنی؟
او را دعوت به صبر و سکوت کن.
زیرا به تو خواهد گفت:
چقدر صبر؟ چقدر سکوت؟
گویی در محضر حضرت ایوب هستی و باید ببینی آنچه او از آن بنام صبر یاد می کند.
آری صبر ارزشمند است و در پس هر صبر و سکوتی، شاهد پاداشی بزرگ خواهی بود.
بزرگ تر از آنچه اکنون در ذهن خود تصور کرده ای.
من خود بارها این لذت را چشیده ام و از صبر و سکوت پاداش های گرانقدر و بس بزرگ دریافت کرده ام.
یادش بخیر؛ مادرم که اکنون به دیار باقی سفر کرده است، همواره می گفت:
میلاد جان، قربان صبر و سکوتت ...