چرا صبر و چرا سکوت؟!
وقتی توانمندی و وقتی ناتوانی و وقتی نمی دانی توانمندی یا ناتوانی، کمی صبر کن و سکوت را دستمایه فهم خود قرار بده و تردیدی نداشته باش که از دل صبر و از اعماق سکوت تو، نقشی به بلندای ارزشهای انسانی ظهور و ثبوت خواهد یافت.
گفتی:
مگر من توانمند نیستم پس چرا صبر و چرا سکوت پیشه کنم؟
گفتم:
مشکل اینجاست که تو صبر و سکوت را توانمندی نمی دانی.
گفت:
گاهی می توانی کاری بکنی و صبر و سکوت را مجاز نمی شناسی، در این هنگام چه باید کرد؟
گفتم:
صبر و سکوت، ماهیت نخست و انتهای تمام کارها هستند و تو تنها می توانی صبر کنی و سکوت اختیار کنی.
گفت:
همه چیز از بین می رود.
گفتم:
آنچه پایدار است هرگز از بین نمی رود.
گفتی:
شاید کسی نتواند همپای من بایستد.
گفتم:
آنکه نمی ایستد ناپایدار است پس بگذار برود.
گفتی:
چیزی برایم نمی ماند.
گفتم:
آنچه نمی ماند ماندگار نیست پس آنگاه درنگ کن تا برود.
و تو خواستی دگر باره از من بپرسی که:
اگر تو بجای من بودی چه می کردی؟
و من در دل این پاسخ را برای تو مهیا کرده بودم:
جهان مشتی ِگل و دل حاصل اوست
جهان هر کسی اندر دل اوست
و تو سکوت کردی اما نمی دانم صبر را نیز؟