زخم بجای درک!
گفتی:
شما انسان تنهایی هستید دارید خودتونو گول میزنید.
گفتم :
از کجا می دانی که من تنها هستم و چطور با قاطعیت می گویی که دارید خودتونو گول می زنید؟
گفتی:
از نوشته هایتان معلوم است.
گفتم:
نوشته های من بوی تنهایی می دهد؟
گفتی؟
نمی دهد؟
گفتم:
در محل زندگی شما پاسخ پرسش را با پرسش می دهند؟
گفتی:
من اینطور احساس کردم که تنهایید و خود را گول می زنید.
گفتم:
مشکل من این است که تنها نیستم.
گفتی:
تنها نیستید؟
گفتم:
گول زدنی هم در کار نیست.
گفتی:
پس چرا اینگونه می نویسید؟
گفتم:
در عجبم که وقتی انسانها همدیگر را درک نمی کنند، بجای اینکه بگویند من او را درک نکردم، برایش حرف در می آورند.
واما تو دیگر چیزی نگفتی و مرا در عجب و شگفت رها کردی.
باش تا صبح دولتت بدمد.
باش.