نمی دانم تو رفته ای یا من؟

 

نمی دانم تو رفته ای یا من؟

امروز پس از انجام ماموریت در رشت از دوستم خواستم تا برای رفتن بر سر مزار مادر مرا همراهی کند. 

او نیز با مهربانی قبول کرد. 

به اتفاق هم بر سر مزارش در بهشت زینبیه رامسر رفتیم. 

همانجا که مزار شهدای رامسر نیز هست و پسر مادرم نیز در آنجا آرام و قرار گرفته است.  

وقتی بر سر مزار مادر فاتحه ای خواندیم و قصد بازگشت را داشتیم دوستم از من پرسید: 

وقتی بر سر مزار مادرت حاضر می شوی آرامش نمی یابی؟ 

گفتم: 

نه 

گفت: 

چطور 

گفتم: 

مزار مادر برایم آنگونه که تو می گویی معنا ندارد  

گفت: 

بیشتر توضیح بده تا من هم متوجه منظورت بشوم 

گفتم: 

برای یک فرزند، مادر جسم و جسد نیست، روح است. 

گفت: 

بیشتر توضیح دهید 

گفتم: 

حضور مادر در زمان حیاتش در این دنیا برای فرزند، یک حضور روحانی است نه جسمانی، پس بودن یا نبودن جسد مادر، حضور او را در نزد فرزند اثبات و نفی نمی کند 

گفت: 

حالا متوجه شدم، منظورت این است که تو هنوز با مادرت در ارتباط هستی و تماس روحانی داری یا به عبارت دیگر، حضور روحانی مادرت برای تو همچون زمان حیاتش در این دنیا برقرار است 

گفتم: 

یه چیزی تو همین مایه ها... 

گفت : 

عجب تعبیر جالبی بود، تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم 

گفتم: 

این مطلب را گفتم تا بدانی حالا که مادرت در این دنیا زندگی می کند قدر حضور روحانی اش را بیشتر بدانی؛ ما از مادر خود بیش از آنچه که فکرش را بکنیم انرژی روحانی بدست می آوریم و منشا بیشتر موفقیت های ما، همین انرژی است که به آن اشاره کردم. 

گفت: 

ای کاش کسی بود که از ابتدای زندگی این مسائل را به ما انسانها می فهماند،آن موقع زندگی ما پر بار تر می شد 

گفتم: 

آری؛ تو راست می گویی، اینها را باید خیلی پیشتر به من می فهماندند، نه حالا که او از این دنیا رفته است . 

سرمای نه چندان آزاردهنده ای بر مزار شهدا حاکم شده بود و دلمان می خواست هر چه زودتر به داخل اتومبیل برویم. 

همین کار را هم کردیم. 

هنگام خروج از محوطه بهشت زینبیه نگاهی دیگر به مزار مادر انداختم و در حالی که به آنسو خیره شده بودم در دل خود گفتم: 

مادر، مادر عزیزم، نمی دانم تو رفته ای یا من؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد